بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

باران یعنی زندگی

بدون عنوان

باران عزیزم امروز سومین روزیه که دارم میام سر کار و تو پیش مامان فاطی میمونی. البته مطمئن هستم که بهت اونجا خوش میگذره. ولی دل من خیلی گرفته. دلم واست تنگ میشه. راستی هفته  ی گذشته واکسن ۶ ماهگیتو زدیم. خیلی گریه کردی. با مامان فاطی رفته بودیم بهداشت.من که طاقت نداشتم اونجا بمونم. بنده خدا مامان بزرگ تو رو نگه داشت. هنوزم جای واکسنت مونده روی پات. بمیرم الهی تا چند روز مریض بودی . اولین تب زندگیتو کردی.پا شورت کردم. استامینوفن هم میخوردی ولی تا صبح تو خواب ناله میکردی. چند روز پیش هم واست صندلی ماشین خریدیم. عکسشو بعدا میذارم. چون الان سر کار هستم نمیتونم زیاد پرحرفی کنم.     ...
4 اسفند 1389
1